به مناسبت شانزدهمین سالگرد درگذشت اقتصاددان فقید بررسی شد؛
زندگی و حیات فکری پل ساموئلسون
کمیته نوبل در بیانیه خود تصریح کرد که او «بیش از هر اقتصاددان معاصر دیگری به ارتقای سطح کلی تحلیل و روششناسی در علم اقتصاد کمک کرده است» و در واقع بخشهای قابلتوجهی از نظریه اقتصادی را بازنویسی کرده است. همچنین ساموئلسون برنده مدال جان بیتس کلارک، در نخستین سال اعطای آن، ۱۹۴۷ بود؛ جایزهای که به اقتصاددانان اثرگذار زیر ۴۰ سال، داده میشود. میراث ساموئلسون فراتر از یک رشته دانشگاهی است؛ او زبان اقتصاد را با ریاضیات فرموله کرد، تفکر نسلها را با پرفروشترین کتاب درسی تاریخ این علم شکل داد و چارچوب فکری غالب برای سیاستگذاری اقتصادی در نیمه دوم قرن بیستم را بنیان نهاد. بررسی زندگی و آثار او در حقیقت بررسی تکوین اقتصاد به عنوان یک رشته علمی ریاضیمحور و نهادینهشدن سنتز نئوکلاسیک-کینزی در قلب جریان اصلی است.
ساموئلسون در سال ۱۹۱۵ در گری ایندیانا در یک خانواده یهودی لهستانیتبار به دنیا آمد و در سال ۱۹۲۳ به شیکاگو نقل مکان کرد. او تحصیلات دانشگاهی خود را در شانزده سالگی و در اوج رکود بزرگ در دانشگاه شیکاگو آغاز کرد؛ تصمیمی که به گفته خودش تاثیر ماندگاری بر دیدگاههای اقتصادی و سیاسی او گذاشت. استعداد درخشان او به سرعت شناخته شد و برای تحصیلات تکمیلی به دانشگاه هاروارد رفت.
در آنجا تحتتاثیر اندیشمندان بزرگی چون ژوزف شومپیتر واسیلی لئونتیف و الوین هانسن، که ملقب به «کینز آمریکا» بود، قرار گرفت. ساموئلسون پس از اتمام دکتری، به دلیل فضای ضد یهودی رایج در هاروارد آن دوره، در سال۱۹۴۰ به موسسه فناوری ماساچوست (MIT) پیوست و برای هفت دهه بعد، هسته اصلی تبدیل گروه اقتصاد این موسسه به یک مرکز جهانی پیشتاز را تشکیل داد. دیدگاه روششناختی ساموئلسون، سنگ بنای تمامی دستاوردهای بعدی او بود. او باور راسخی داشت که ریاضیات، «زبان طبیعی» (Natural Language) اقتصاد است.
در مقدمه اثر جاودانه خود، «مبانی تحلیل اقتصادی» (Foundations of Economic Analysis) (۱۹۴۷)، که توسعهیافته رساله دکتری او بود، استدلال کرد که بیان مفاهیم اقتصادی ذاتا ریاضی به زبان روایی، مستلزم کش و قوسی فکری به شکل منحط آن است. هدف او استخراج «قضایای معنادار از نظر عملیاتی» از طریق کاربرد روشمند حسابان و بهینهسازی بود. رویکرد او این بود که تقریبا همه رفتارهای اقتصادی را میتوان به عنوان مساله بیشینهسازی یا کمینهسازی تحت یک قید فرموله کرد. همانطور که رابرت لوکاس، برنده نوبل اقتصاد، بعدها اشاره کرد، قدرت ساموئلسون در این بود که «مباحث کلامی غیرقابل درکی را که مدام ادامه مییابند و هرگز پایان نمیپذیرند، گردآوری میکرد و مساله را به گونهای صورتبندی میکرد که پاسخپذیر باشد و سپس آن پاسخ را نیز مییافت».
این ریاضیسازی نظاممند، اقتصاد را از حالتی مبتنی بر توضیحات کلامی و مدلهای نموداری به یک رشته دقیق و بهینهبنیان تبدیل کرد. با این حال، این تحول خالی از انتقاد نبود. برخی مانند اقتصاددانان مکتب اتریش یا منتقدانی در دوران معاصر، استدلال کردهاند که این فرآیند منجر به نوعی «ریاضینمایی» شده است؛ جایی که پیچیدگی ریاضی گاهی جایگزین ارتباط با واقعیات اقتصادی میشود و مدلها به سان «آفتابپرست»هایی میشوند که در عین حفظ ظاهری ریاضی، اما با فرضیاتی با ارتباط مشکوک با دنیای واقعی، برای اثبات نتایج از پیش تعیین شده به کار میروند. عدهای دیگر حتی ریاضیسازی گسترده را «نوعی نفرین» خوانده که اقتصاد را از دسترس عموم مردم خارج کرده است.
در چارچوب روششناختی ساموئلسون که عمدتا در کتاب مبانی تحلیل اقتصادی (۱۹۴۷) تبلور یافته، تاکید بر عملیاتیگرایی (Operationalism) به عنوان یک اصل بنیادین، که الهامگرفته از فیزیکدان پرسی ویلیام بریجمن بود، نقش محوری ایفا میکند. ساموئلسون استدلال میکرد که قضایای اقتصادی باید معنادار از نظر عملیاتی باشند؛ به این معنا که باید از طریق دادههای مشاهدهپذیر و آزمونپذیر قابل استخراج باشند، نه صرفا بر پایه مفاهیم متافیزیکی یا ذهنی. این رویکرد، که در رساله دکتری او ریشه داشت، اقتصاد را از حالت توصیفی کلامی به یک علم دقیق مبتنی بر بهینهسازی ریاضی، جایی که رفتارهای اقتصادی به عنوان مسائل بیشینهسازی تحت قیود فرموله میشوند، تبدیل کرد.
با این حال، این تحول روششناختی، که ساموئلسون آن را زبان طبیعی اقتصاد میدانست، انتقاداتی را برانگیخت؛ همانطور که اشاره شد منتقدانی مانند اقتصاددانان مکتب اتریش استدلال میکنند که این ریاضینمایی، فرآیند پویای کشف بازار و دانش پراکنده را نادیده میگیرد و به جای آن بر تعادلهای ایستا تمرکز دارد.
علاوه بر این، برخی پژوهشگران معاصر، مانند استنلی وونگ در کتاب «مبانی نظریه ترجیحات آشکارشده پل ساموئلسون» (The Foundations of Paul Samuelson۳۹;s Revealed Preference Theory) (۱۹۷۸)، اشاره میکنند که این روششناسی، هرچند در استخراج قضایای معنادار موفق بود، اما گاهی اوقات به قیمت سادهسازی بیش از حد واقعیات اقتصادی، جایی که مدلها با فرضیات ایدئولوژیک زیربنایی، مانند تعادل عمومی، همخوانی بیشتری با ایدئولوژیهای سیاسی داشتند تا با پیچیدگیهای تجربی، تمام شد. در نهایت، میراث این رویکرد در تبدیل اقتصاد به یک رشته شبیه به فیزیک ریاضی نهفته است، اما چالشهای آن در مواجهه با عدم قطعیت ذاتی سیستمهای اقتصادی، همچنان موضوع بحثهای فلسفی در روششناسی اقتصاد معاصر است.
دستاوردهای محوری
ساموئلسون را میتوان از آخرین جامعاندیشان اقتصاد دانست که در شاخههای متعدد و متنوع این علم مشارکتهایی بنیادین داشت. در نظریه مصرفکننده و مطلوبیت، او مفهوم انقلابی «ترجیحات آشکارشده» (Revealed Preference) را در سال ۱۹۳۸ معرفی کرد. این رویکرد، مسیر سنتی را وارونه ساخت: به جای فرض یک تابع مطلوبیت یا ترجیحات ذهنی از پیش موجود، ساموئلسون شرایطی را مستقیما بر انتخابهای مشاهدهپذیر افراد تحمیل کرد. به بیان ساده، ترجیحات مصرفکننده توسط انتخابهای عملی او «آشکار» میشود و این امر امکان آزمون تجربی نظریه را فراهم میآورد.
در اقتصاد بخش عمومی، ساموئلسون با مقاله معتبر سال ۱۹۵۴ خود با عنوان «نظریه محض هزینههای عمومی»، نخستین تعریف دقیق و ریاضیاتی از «کالای عمومی» را ارائه داد. او مشخصههای اصلی این کالاها را «غیر رقابتی بودن» و «غیر قابل استثنا بودن» در مصرف تعریف کرد و نشان داد که بازارهای رقابتی در تهیه کارآمد اینگونه کالاها ناتوان هستند. این چارچوب، بنیان تئوریک ضرورت مداخله دولت برای فراهمآوری کالاهایی مانند دفاع ملی یا چراغهای دریایی را مستحکم ساخت.
در توسعه نظریه مصرفکننده، معرفی مفهوم ترجیحات آشکارشده توسط ساموئلسون، یک چرخش پارادایمی بود که نظریه سنتی مطلوبیت را از پایه دگرگون ساخت. به جای تکیه بر تابع مطلوبیت ذهنی و غیرقابل مشاهده، ساموئلسون پیشنهاد کرد که ترجیحات مصرفکننده مستقیما، با اعمال شرایطی مانند اصل ترجیحات ضعیف آشکارشده (Weak Axiom of Revealed Preference) که تضمین میکند انتخابها سازگار باشند، از انتخابهای مشاهدهپذیر او استنتاج شود. این رویکرد نه تنها امکان آزمون تجربی نظریه را فراهم آورد، بلکه پایهای برای تحلیل تقاضا بدون نیاز به مفروضات روانشناختی شد و در کارهای بعدی مانند کتاب مبانی، با استفاده از روشهای ریاضی مانند نابرابریهای ماتریسی، گسترش یافت.
پژوهشگرانی مانند دیوید هندز در مقاله «پل ساموئلسون و نظریه ترجیحات آشکارشده» (Paul Samuelson and Revealed Preference Theory) (۲۰۱۴) تاکید میکنند که این چارچوب، بیش از یک نظریه خاص، یک برنامه پژوهشی گسترده بود که به تحلیل رفتار انتخابی در زمینههای متنوع، از جمله اقتصاد رفتاری و آزمونهای تجربی، منجر شد.
با این وجود، انتقاداتی از سوی فیلسوفان اقتصاد مانند وونگ مطرح است که این روش، هرچند عملیاتی، اما در مواجهه با انتخابهای ناسازگار یا اثرات درآمد، محدودیتهایی دارد و ممکن است به تقلیلگرایی منجر شود؛ به این معنا که جنبههای روانشناختی رفتار مصرفکننده نادیده گرفته میشود. این دستاورد ساموئلسون نه تنها نظریه مصرف را ریاضیمحور کرد، بلکه زمینهساز پیشرفتهای بعدی در اقتصاد خرد، مانند مدلهای تقاضای قابل آزمون شد و تاثیر آن در مدلسازی مدرن تقاضا همچنان مشهود است.
در حوزه اقتصاد بینالملل، ساموئلسون با بسط مدل هکشر-اوهلین، قضیه مهم «برابری قیمت عوامل تولید» را اثبات کرد. بر اساس این قضیه، تحت شرایط معینی (مانند وجود فناوری یکسان)، تجارت آزاد بین کشورها نه تنها قیمت کالاها، بلکه حتی دستمزد نیروی کار و نرخ بازده سرمایه را نیز همگرا و برابر میسازد. این کشف پیامدهای عمیقی برای درک ما از تاثیر جهانیسازی بر نابرابری درآمدی داشت. در نظریه مالی، ساموئلسون در میانه عمر حرفهای خود، از جمله پیشگامانی بود که نشان دادند قیمتهای داراییهایی که به خوبی پیشبینی شده باشند، باید به صورت تصادفی نوسان کنند. کار او بر فرضیه بازار کارا و نظریههای بعدی مانند فرضیه گام تصادفی تاثیر گذاشت.
همچنین، در نظریه سرمایه و رشد، او با معرفی مدل وامهای مصرفی (An Exact Consumption-Loan Model of Interest with or without the Social Contrivance of Money) (۱۹۵۸) و توسعه «قضایای شاهراه» (Turnpike Theorems)، تحلیل پویای بین نسلی از پسانداز، سرمایهگذاری و رشد اقتصادی بلندمدت را غنا بخشید. اما شاید بارزترین نقش ساموئلسون در شکلدهی به اقتصاد کلان دوران پساکینز متجلی شود. او با ترکیب نظریه ضریب کینزی با «اصل شتاب» سرمایهگذاری (Interactions Between the Multiplier Analysis and the Principle of Acceleration) (۱۹۳۹)، «مدل ضریب-شتابدهنده» (Multiplier–Accelerator Model) را ایجاد کرد که توضیحی درونزا برای سیکلهای تجاری فراهم میآورد. بزرگترین دستاورد کلان او، اما پروراندن مفهومی بود که به «سنتز نئوکلاسیک» معروف شد.
سنتز ساموئلسون، آشتی ظریفی بین اقتصاد خرد نئوکلاسیک (با تاکید بر کارآیی بازار) و اقتصاد کلان کینزی (با تاکید بر شکستهای بازار کلان و بیکاری) ایجاد کرد. طبق این دیدگاه، اقتصاد در شرایط عادی و اشتغال کامل، از منطق نئوکلاسیک پیروی میکند، اما در شرایط رکود، برای بازگرداندن اشتغال کامل، به مداخله فعال دولت از طریق سیاستهای مالی و پولی نیاز دارد. این سنتز برای دههها چارچوب مسلط سیاستگذاری در جهان غرب بود و جیمز توبین، دیگر برنده نوبل، آن را یکی از بزرگترین مشارکتهای ساموئلسون دانسته است.
سنتز نئوکلاسیک ساموئلسون، که عموما با عنوان سنتز کینزی-نئوکلاسیک شناخته میشود، یک آشتی ظریف بین اصول اقتصاد خرد نئوکلاسیک و تحلیل کلان کینزی بود که در کارهای او مانند مقاله ۱۹۳۹ و بعدها در کتاب درسیاش، تبلور یافت. این سنتز فرض میکرد که اقتصاد در شرایط اشتغال کامل از منطق نئوکلاسیک پیروی میکند، اما در رکود، شکستهای بازار کلان مانند تقاضای ناکافی، نیازمند مداخله دولتی است؛ بنابراین، سیاستهای مالی و پولی کینزی را با چارچوب تعادل عمومی نئوکلاسیک ادغام کرد. مقالات پژوهشی مانند مقاله بکهاوس، «ساموئلسون، کینز و جستوجو برای نظریه عمومی اقتصاد» (Samuelson, Keynes and the Search for a General Theory of Economics) (۲۰۱۵) تاکید میکنند که این رویکرد، برخلاف تفسیرهای رایج، خیانت به کینز نبود، بلکه گسترش ایدههای خود کینز در «نظریه عمومی» بود که کینز در آن به دنبال سنتزی با اصول کلاسیک بود.
با این حال منتقدان چپگرا، مانند اقتصاددانان پساکینزی، استدلال میکنند که این سنتز، جنبههای رادیکال کینز مانند عدم قطعیت ذاتی و بیثباتی سرمایهداری را به یک مهندسی فنی تقلیل داد و در نتیجه پارادایم مسلط پساجنگ را به سمت سیاستهای محافظهکارانه سوق داد. مضافا نقدهای راستگرا از سوی مکتب شیکاگو، مانند فریدمن، بر این باورند که این سنتز بیش از حد بر مداخله دولتی تاکید دارد و نقش پول و انتظارات را کمرنگ میکند. در مجموع این دستاورد ساموئلسون نه تنها چارچوب سیاستگذاری اقتصادی نیمه دوم قرن بیستم را شکل داد، بلکه بحثهای معاصر در مورد بحرانهای مالی ۲۰۰۸ که در توضیح محدودیتهای سنتز نئوکلاسیک در توضیح رکودهای عمیق ارائه شد را تحتتاثیر قرار داد.
تاثیر بر آموزش اقتصاد
تاثیر ساموئلسون بر آموزش اقتصاد بیهمتا و بیبدیل است. کتاب درسی او با عنوان «اقتصاد: یک تحلیل مقدماتی» (Economics: An Introductory Analysis) که نخستین بار در سال ۱۹۴۸ منتشر شد، به پرفروشترین کتاب درسی اقتصاد در تمام دوران تبدیل شده است. او این کتاب را برای تامین هزینههای زندگی و تحصیل شش فرزندش نوشت اما تاثیر آن بسیار فراتر رفت و به گفته منتقدی، «دو (یا سه؟) نسل از دانشجویان اقتصاد، نظریه پایه خود را از آن آموختند».
تقریبا تمام کتابهای درسی معاصر اقتصاد تا حدی الگوبرداری شده از ساختار و محتوای کتاب او هستند. خود ساموئلسون با آگاهی از این تاثیر گفته بود: «بگذارید کسانی که میخواهند قوانین کشور را بنویسند، این کار را بکنند، اگر من بتوانم کتابهای درسی آن را بنویسم». این کتاب درسی، ناقل اصلی تزریق ایدههای کینزی و سنتز نئوکلاسیک به ذهن میلیونها دانشجو در سراسر جهان بود.
کتاب درسی ساموئلسون (۱۹۴۸)، نه تنها پرفروشترین متن آموزشی تاریخ اقتصاد شد بلکه به عنوان ابزاری برای نهادینهسازی سنتز نئوکلاسیک عمل کرد و ایدههای کینزی را با زبان ریاضی سادهشده به نسلهای دانشجویان منتقل کرد. این کتاب، با ساختار سیستماتیک خود که از مدلهای خرد به کلان پیش میرفت، اقتصاد را به یک علم یکپارچه تبدیل کرد و تاثیر آن در شکلدهی به دیدگاه میلیونها دانشجو، فراتر از مرزهای آمریکا رفت. با این حال، انتقاداتی از سوی منتقدان رادیکال مطرح است که این کتاب، اقتصاد را به یک ایدئولوژی سرمایهداری تبدیل کرد و جنبههای انتقادی مانند نابرابری طبقاتی را کمرنگ نمود.
علاوه بر این، میراث آن در کتابهای درسی معاصر، مانند الگوبرداری از ساختار آن در متون مدرن، نشاندهنده دوام تاثیر ساموئلسون است، هرچند پس از بحران ۲۰۰۸، تقاضا برای بازنگری در محتوای کینزی آن افزایش یافت. این کتاب نه تنها ابزار آموزشی بود، بلکه یک سند فرهنگی که تصور عمومی از اقتصاد را شکل داد و بحثهای جاری در مورد پلورالیسم آموزشی در اقتصاد را برانگیخت. ساموئلسون همچنین یک روشنفکر عمومی فعال بود. از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۱، ستونی منظم در مجله نیوزویک داشت که در آن دیدگاههای خود را، اغلب در تقابل مستقیم با میلتون فریدمن، نماینده مکتب پولگرایی شیکاگو، بیان میکرد.
او خود را یک «کینزی کافهتریایی» (Cafeteria Keynesian) مینامید که تنها بخشهای خوب کینزینیسم را میپذیرد. این مناظرههای عمومی، اقتصاد را به مرکز توجه افکار عمومی آمریکا آورد. ساموئلسون مشاور اقتصادی روسای جمهور جان اف. کندی و لیندون بی. جانسون بود و با خزانهداری ایالات متحده و شورای مشاوران اقتصادی رئیسجمهور همکاری میکرد. او بهرغم حمایت از مداخله دولت در رفع رکود، یک چپگرای ایدئولوژیک به شمار نمیرفت. رویکرد او عمدتا فنی و عملگرایانه بود و لذت اصلی خود را در «ارائه برهانهای جدید، نمایش مهارت فنی و ساختن عبارات هوشمندانه» میدانست. با این حال، به وضوح نسبت به بازارهای کاملا آزاد بدبین بود و معتقد بود «بازارهای آزاد خود را تثبیت نمیکنند. تنظیمگری صفر، به طور قابل ملاحظهای کمتر از بهینه تنظیمگری عقلانی است».
شاگردان، نقدها و میراث ماندگار
مکتب فکری ساموئلسون در MIT، نسل درخشانی از اقتصاددانان را پرورش داد که بسیاری از آنان خود برندگان جایزه نوبل شدند. از میان شاگردان مستقیم او میتوان به لارنس کلین (برنده نوبل ۱۹۸۰ برای ساخت مدلهای کلان سنجی) و رابرت سی. مرتون (برنده نوبل ۱۹۹۷ برای کار بر روی قیمتگذاری مشتقات مالی) اشاره کرد. داماد او، کنث ارو و برادرزادهاش، لری سامرز، نیز از چهرههای شاخص اقتصاد معاصر هستند. این شبکه تاثیر، ایدهها و روششناسی ساموئلسون را در قلب جریان اصلی اقتصاد تثبیت کرد.
با این حال، کار و میراث ساموئلسون از نقد مصون نمانده است. مهمترین نقد از جانب اقتصاددانان مکتب اتریش مانند فریدریش هایک مطرح شد. هایک استدلال میکرد که دانش اقتصادی در سراسر جامعه پراکنده و اغلب تلویحی است و نمیتوان آن را در یک مدل متمرکز تعادل عمومی جمعآوری کرد. از دیدگاه او، رویکرد ریاضیمحور ساموئلسون و همفکرانش که بر حالت نهایی تعادل ایستا متمرکز است، فرآیند پویای کشف بازار و کارآیی اطلاعاتی قیمتها را نادیده میگیرد. منتقدان چپ نیز بر این باورند که سنتز نئوکلاسیک، ماهیت رادیکال و انقلابی اندیشه کینز (مبنی بر عدم قطعیت ذاتی و بیثباتی سرمایهداری) را به یک مهندسی اجتماعی فنی تقلیل داد. مناقشه کمبریج درباره سرمایه نیز نقدی جدی از درون جریان اصلی به کار ساموئلسون در نظریه سرمایه بود.
اما میراث ساموئلسون، بهرغم این نقدها، غیرقابل انکار است. او اقتصاد را به یک علم اجتماعی ریاضیبنیان تبدیل کرد. سنتز نئوکلاسیک او، اگرچه پس از بحران مالی ۲۰۰۸ و رکود بزرگ پس از آن زیر سوال رفته، برای دههها پارادایم مسلط بود. کتاب درسی او تصوری که میلیونها نفر از اقتصاد دارند را شکل داد و شاید از همه مهمتر، روش او در به کارگیری ریاضیات برای وضوح بخشیدن و حل مجادلات نظری، استاندارد جدیدی برای پژوهش اقتصادی ایجاد کرد. ساموئلسون در پایان عمر طولانی و پربار خود، هنوز مشغول بحث اقتصادی بود.
درگذشت در ۹۴ سالگی، درحالیکه هنوز هوشیار و درگیر مناظرات اقتصادی بود در نوع خود بسیار شگفتانگیز است. او نه تنها نظریهپردازی نابغه، که یک آموزگار بینظیر، یک مروج عمومی موثر و بنیانگذار یک مکتب فکری مسلط بود. ارزیابی تاریخ اقتصادی قرن بیستم بدون درک عمیق نقش محوری پل ساموئلسون، ناممکن است. او خود را واپسین اقتصاددان «جامعنگر» در میان متخصصان روزافزون میدانست و چه بسا به وسعت جامعیت او و به عمق تاثیر او دیگر در علم اقتصاد تکرار نشود.